تو خوشحالیکه من شب ها نمی خوابم؟تو خوشحالیتمام خاطراتت را درون یک رویا می یابم؟تو می دانیغروب یادت به سراغم می آیدتو می دانیتا سحر یادت در یادم می ماندتو نمی دانی آری تو نمی دانی که منگیج می شوم از اینکه،نمی دانمتو،کجا هستیمن،کجا هستم.جلیل میاحی + نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور ۱۴۰۲ساعت 15:39  توسط جلیل میاحی | بخوانید, ...ادامه مطلب
دو چشمم گاهی اَبر و گاهی باران,قلب تو هم مثل من هست داغان؟بعد رفتن تو،گفتند بمن دیوانهدگر عاشق مباش و خواهانبه جماعت ِ بی احساسِ عشقنادیدهچه گویم مگر دل کندن هست آسانگفتند خیال پر زدن داشت و پر کشیدگف, ...ادامه مطلب
روح من،مملو از احساس سرد و یخ زده بود با آمدن زمستان بارانی از خاطرات بر آشیانه ای که سالهاست روحم در آن مخفی شده بود و با گرمای آن زندگی می کرد شروع به بارش کرد افکارم آشفته شد سعی می کردم راهی بیابم اما آن آشیانه با سیلی از خاطرات ویران شده بود و همچنان باران خاطرات بر روح من می بارید به فکر فرو رفتم! من به آن مخفیگاه اکتفا کرده بودم آیا او هم به من اکتفا کرده بود؟ پس چرا بعد از این همه سال خاطرات تازه توانست مخفیگاه روحم را پیدا کند؟ جلیل میاحے,باران خاطراتم رابه یاد آور,باران خاطرات,خاطرات باران چشمانم ...ادامه مطلب
شب ها، همه می خوابند، خاطراتت، بیدار می شود، وارد اتاق خیالم می شود و مرا در آغوشش می گیرد، آرام ذهنم را نوازش می کند و سخت قلبم را در بغلش فشار می دهد، حرف هایی درگوشم می زند و اشک هایی از چشمم پاک می کند، لحظه ای مرا بقتل می رساند و لحظه ای مرا زنده می کند، لحظه ای مرا تشنه ی عشق می کند و لحظه ای مرا سیراب محبت می کند، سپیده دم نمایان می شود و شب به پایان می رسد، روز با سرصداهایش می اید و خاطراتت بخواب می رود، جلیل میاحے , ...ادامه مطلب