دنیا، لباس سفیدش را در می آوردو شنلِ سبزش را بر تن می کنداز میان شاخه ها و برگ هانسیم به آرامی آواز می خواندبا نغمه ی پرنده هاو پرواز پرستوهابهار می آیدو من،به یاد تو هزارانشمع روشن می کنمدر رویا، صدها اقیانوسجزیره و آسمان می سازمو هزاران داستان می بافمو در آنها زندگی می کنم.جلیل میاحی, ...ادامه مطلب
از پشت پنجره اتاقش، به کوچه های قلبم، که از شلوغی و ترافیک کلمات، رنج می برد، تماشا می کرد. و به باران، که با قطراتش، تمام برگ هایم را، خیس می کرد و کلمات آنها را، یکی پس از دیگری، می شست و پاک می کرد، بی تفاوت، از پشت پنجره، تماشا می کرد، و با نگاهش، هیزم را در آتشدان قلبم، به آتش می کشید. و به چشمانم، که تمام کلمات را، برایش می سرود، تماشا می کرد، و من در عالم خیال، همراه او سوار بر درشکه رویاها می شدم، و به سرزمین قلبش، سفر می کردم، و در خیابانها، و کوچه های قلبش، گم می شدم، و او همچنان، بی تفاوت، از پشت پنجره اتاقش، بیرون را تماشا می کرد. جلیل میاحے,عالم خیال,عالم خیال چیست,عالم خیال متصل و منفصل ...ادامه مطلب