دل نوشته های من

متن مرتبط با «باران خاطراتم رابه یاد آور» در سایت دل نوشته های من نوشته شده است

فریاد بی صدا

  • بوی خوشِ بریدن چمنفریاد است و سخنفریادی که ندارد صدا فریادی که ندارد دهنجلیل میاحی + نوشته شده در  یکشنبه پنجم آذر ۱۴۰۲ساعت 16:31&nbsp توسط جلیل میاحی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دو چشمم گاهی ابر و گاهی باران

  • دو چشمم گاهی اَبر و گاهی باران,قلب تو هم مثل من هست داغان؟بعد رفتن تو،گفتند بمن دیوانهدگر عاشق مباش و خواهانبه جماعت ِ بی احساسِ عشق‌نادیدهچه گویم مگر دل کندن هست آسانگفتند خیال پر زدن داشت و پر کشیدگف, ...ادامه مطلب

  • از یاد بردی

  • عشق تو بغضی بیش نیست در گلویمچشم خمارت  کرد طلسم  و جادویماز عشق تو خیری ندید دل ساده ی مناما رسید از تو خنجری در پهلویمخیانت ها دیدم و روی برگرداندمو هرگز  خم نیاوردم  به ابرویمدر هنر عشق استاد بودیا, ...ادامه مطلب

  • تو نامم بردی از یاد

  • تو نامم را به سرعت برده ای از یاد می دانمتمام خاطراتم داده ای بر باد می دانم و قلب تو برای عشق کوچک بودو بود از من تمام آن همه ایراد می دانم تو عاشق بودی و از عشق اینگونه گذر کردی؟!شکار تو، بوَد عشق و, ...ادامه مطلب

  • قلب از یاد رفته ی من

  • قلب از یاد رفته ی من،  به همه بگو! که تو از سنگ نیستی و مثل تمام قلبها، عشق می ورزی و عاشق می شوی، احساس میکنی و دوست می داری، وابسته و متنفر می شوی، شاد و غمگین می گردی و می شکنی، و هرکسی که، می آید و می رود، رد و اثری در تو به جا می گذارد، به همه بگو! چقدر آه و ناله می کردی و چه زجه هایی می زدی، و هیچ کسی صدایت را نمی شنید، به همه بگو! چقدر گریه می کردی و چه اشک هایی می ریختی، و هیچ کسی به آنها توجه ای نمی کرد، به همه بگو! که با قرار دادن حروف درکنار یکدیگر چه کلماتی و چه جمله هایی را  خلق میکردی و از سکوت آنها، حرف هایت را می نوشتی، و همه آنها را می خواندند، اما معنا و مفهومش را نمی فهمیدند و بی تفاوت از کنارشان می گذشتند، جلیل میاحے,ای قلب دربدر از یاد مبر,قلب یادش میره پمپاژ ...ادامه مطلب

  • باران خاطرات

  • روح من،مملو از احساس سرد و یخ زده بود با آمدن زمستان بارانی از خاطرات بر آشیانه ای که سالهاست روحم در آن مخفی شده بود و با گرمای آن زندگی می کرد شروع به بارش کرد افکارم آشفته شد سعی می کردم راهی بیابم اما آن آشیانه با سیلی از خاطرات ویران شده بود و همچنان باران خاطرات بر روح من می بارید به فکر فرو رفتم! من به آن مخفیگاه اکتفا کرده بودم آیا او هم به من اکتفا کرده بود؟ پس چرا بعد از این همه سال خاطرات تازه توانست مخفیگاه روحم را پیدا کند؟ جلیل میاحے,باران خاطراتم رابه یاد آور,باران خاطرات,خاطرات باران چشمانم ...ادامه مطلب

  • از یاد رفتی

  • بارها تلاش کردم برایت بنویسم اما تمام حافظه و خاطراتم را با تو از دست دادم حتی رنگ چشمانت و زیبایی صورتت که ساعتها به انها خیره می شدم و شکل تبسمت و خنده هایت که مرا دیوانه می کرد و تنین صدایت و بلندی قامتت که مرا مجذوبت می کرد همه را از یاد بردم و تو در خیالم برگی سفید و عکسی بدون تصویر مانده ای و هر بار که تلاش کردم بنویسم غرور مرا محاصره می کرد و حروف را فراری می داد و کلمات به من خیانت می کردنند   جلیل میاحے,حمیدرضا یوسفی از یادهم رفتیم,چه زود از یاد رفتیم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها