و احساسم بنویسم،
روزی که تو را دیدم
و نگاهم به چشمان تو افتاد،
در قلبم، غوغا به پا شد
و تمام حروف و کلمات دست به انقلاب زدنند
و روایت عشق تو را بدون هیچ دروغ و خرافاتی نقل کردنند،و نوشتند،
همیشه انتظار دیدن تو را می کشیدم
وقتی که می آمدی،و تو را می دیدم
از عالم وآقعی خارج،می شدم
و در بین آسمان و زمین پرواز می کردم
و محو تماشای تو و چشمانت می شدم،
حالا که تو نیستی، من هر روز انتظار شب
و تاریکی اش را میکشم، میدانی چرا؟
تا سر، بر بالین بگذارم و چشمانم را ببندم
و آخرین صحبت هایت،
صدای خنده هایت
و نبض تو را بشنوم،
تا آخرین آغوشت،
آخرین بغل کردنت
و صورت زیبایت را ببینم،
تا خودم را در تاریکی شب مخفی کنم
و برای تو و عشقت و تمام لحظه های زیبای با تو بودن گریه کنم.
گریه ای که هیچکس
نمی تواند عمق آن را بفهمد.
جلیل - میاحے
دل نوشته های من ...برچسب : نویسنده : 5jalilmayahi6 بازدید : 110