گُلِ بی خار

ساخت وبلاگ

پروانه ای نشست بر گُلی بی خار
غمگین بود و پریده رنگ رُخسار
چشمانش اشک می ریخت بیشمار
شکایت ها داشت از تقدیرِ روزگار
که چرا ندارد همدم و یار

 پروانه به گُل گفت ،ای آورنده ی بهار
گُلی همچو تو، زیبا و بی خار
در جهان به ندرت شود آشکار
خار چه سود دارد جز اخطار
حتی نباشد با گُلی گفتار

گُل افسرده حال گفت، نگو خار
بگو دلدار

او در طول لیل و نهار
نگهبان است و استوار
دور گُل می کشد حصار

نگو خار ، نگو خار
بگو دلدار

به گُل قیمت می دهد و اِعتبار
جان فشان است و جان نثار

در میان دشت و گُلزار
گَر او نباشد همجوار
گُل به آسانی می گردد گرفتار

گُلِ بی خار، 
می شود راحت شکار
خار بی گُل می ماند تا اَبد خوار


جلیل میاحی

دل نوشته های من ...
ما را در سایت دل نوشته های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5jalilmayahi6 بازدید : 120 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 19:48