بنام عشق و عاشقی آمد بسویم
شـد تمام قـدرت و زور بازویـم
از شراب عشق مستِ خراب بودم
در صحرای دل غـرقِ سراب بودم
هست و نیستم شد حصارش
تمام جـان و دل کـردم نثارش
دیری نگذشت و ستم روزگار
طعم تلخش کرد بر من آشکار
رفت و کبوتر عشق بی دانه ماند
رفت و جان و دل من ویرانه ماند
من کجای زندگی اشتباه کردم
کجای قصه را ،من سیاه کردم
که تا چشمش به غیر من فتاد
دلش لرزید و قصد بر او نهاد
از من رمید و به سرعت دوید
از برای عشقِ او قلبش تپید
چنین است سیرت هوس بازان
عشق می ورزند همچو طوفان
سیر می شوند و رهایت می کنند
از برای هوس خود فدایت می کنند
می روند و دل می ماند و ویرانه ها
این چنین است عشق ورزی دیوانه ها
عشق به خدای واحد تماشایست
باغ گل و سنبل و شکوفایست
جلیل میاحی
دل نوشته های من ...برچسب : نویسنده : 5jalilmayahi6 بازدید : 120