دوستان دبستان

ساخت وبلاگ

یاد آن زمستان بخیر

یاد دوستان, دبستان, بخیر

بازی های بچگانه داشتیم

قصه های شبانه داشتیم

گاهی ترس و گاهی خنده

همه خوب و آموزنده

خوش بود آن روزگار

آن مدیر و آموزگار

می دویدیم بی گمان

میچیدیم گلِ ارغوان

سوت می زد پاسبان

خوش اخلاق و مهربان

همه شاد و غزلخوان

می رقصیدیم از دل و جان

حیف شد دوران خوب

رسیدم به پایان غروب

دوستان,ِ آن زمانه

ایستادند مردانه

شجاع و نترس از تازیانه

سر خم نیاوردند به بیگانه

شهید شدند و نامی و فرزانه

این است مزار فرزاد

تازه شده بود داماد

کشته شد زیر دست جلاد

این یکی نامش بود مرداد

شوخ طبع و با استعداد

تیر خورد از قناصِ صیاد

این هم میلاد و آن هم میعاد

این یکی از بیماری حاد

آن یکی از درد بی داد

در اسارت و زندان

با چوبه دارِ نامردان

هر دو مُردند با لبخند

از دنیا رفتند خرسند

هر هفته می آیم سرافکنده

و هر بار می گویم دوستان, شرمنده

می نشینم در گورستان 

کنار مزارِ دوستان

آن روز همه با هم دویدیم

آنها رسیدند و ما نرسیدیم

نوشیدن شربتِ شهادت

زیبا رفتند و با سعادت

ما مانده ایم در اسارت

تن داده ایم به حقارت

خوابیم یا خود را به خواب زده ایم

ترس از مرگ از حق اجتناب کرده ایم

تا به کی از سرکوب بترسیم

از دار و چوبِ آشوب بلرزیم

دست در دست بکاریم نهالِ زندگی را

مشت در مشت بشکنیم سفالِ بردگی را

 بسازیم دنیایی از بهشت

آن را جا دهیم در سرنوشت

ای دوستاندبستان

ای گل های گلدانم

با شجاعت رساندید رسالت را

به ما آموختید درس عدالت را

 

جلیل میاحی

 

دل نوشته های من ...
ما را در سایت دل نوشته های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5jalilmayahi6 بازدید : 124 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 19:48