بیا جاری شویمدر رگهای همدیگر تا که عشقی بجوشدقلبی عاشق شودو شکوفه ی انتظار از دیدار برویدو آغازی بی پایانبا نام تو شروع شودآنگاه می دانممدهوش خواهم شداز اینکه تورا دارماز خود بی خود خواهم شداز با تو بودنای باران خاطره هاشور بودنت رابنشان بر باغچه ی دلماز تو گریزی نیستبا تو پایانی نیستهمیشه و تا ابدتو آغاز خواهی ماندای سرآغاز بودنبرق نگاهت رابه قلب های نگران و پریشان درکلبه های تاریک و بی نور بسپارجلیل میاحی + نوشته شده در یکشنبه ششم اسفند ۱۴۰۲ساعت 3:21  توسط جلیل متفرقه (میاحی) | بخوانید, ...ادامه مطلب
عشق راز بزرگ جهان استپر از شادی و فغان استآنکه پی بِرَد به راز عشقکویرش، غرقِ باران استو هر کس نفهمد آن سِرّ رابهارش، درگیر بوران استعجایب بر زمین بسیارند امّاعشق موهّبت عجیب زمان استجلیل میاحی + نوشته شده در سه شنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۲ساعت 17:0  توسط جلیل متفرقه (میاحی) | بخوانید, ...ادامه مطلب
بوی خوشِ بریدن چمنفریاد است و سخنفریادی که ندارد صدا فریادی که ندارد دهنجلیل میاحی + نوشته شده در یکشنبه پنجم آذر ۱۴۰۲ساعت 16:31  توسط جلیل میاحی | بخوانید, ...ادامه مطلب
تو رفتی شاد و مسرور از کنارمبه کامم تلخ گردید روزگارمشدم از تو دور، رسیدم به خزانبه جنگلِ عریان، پراز درد و فغانکردم تکیه بر درختی کهن سال و پیربیاموزم زاو درس اخلاق و تدبیرفصل بی برگی به تاراج برده ب, ...ادامه مطلب
باز هم قلم و دفترو تمرد حروف برترباز هم تخمیر جوهر در دواتتکیه بر عصای صبر و صلواتباز هم حاکمیت سکوتبر لبهای دوخته و مبهوتباز هم ناله های مرد خدادر نای خشک و بی صداباز هم طوفان درد و بلاو انعکاس غم نا, ...ادامه مطلب
ای دل ساده بشنو زعَقلکه صعب را می کند سَهلعشق مُجَرد درد است و آهصد چاله دارد و هزار چاهای دلِ مِسکین نشو دیوانهعشق داستان است و افسانهتو پُر اِحساس و ظریفیبسیار حسّاس و لطیفیهر عشقی را مکن باوردگر نی, ...ادامه مطلب
بنام عشق و عاشقی آمد بسویمشـد تمام قـدرت و زور بازویـماز شراب عشق مستِ خراب بودمدر صحرای دل غـرقِ سراب بودمهست و نیستم شد حصارشتمام جـان و دل کـردم نثارشدیری نگذشت و ستم روزگارطعم تلخش کرد بر من آشکار, ...ادامه مطلب
در این حوالی می روید دلمردگیگل عشق می گِرید از پژمردگیاین اشک نیست زچشمانم می باردجان من است که بر گونه می نالدکّس نیامد بعد تو در قلب و افکارمیاد تو برملا می کند راز و اسرارمنگفتم از دوری تو چه آمد بر سرمشد آشکار از دردهای دورو برمجلیل میاحی, ...ادامه مطلب
خواهشا قلب مرا به سرابت نکشانقلب تنهای مرا به محرابت نکشاندر آسمان تار من پرنده پر نمی زندآسمان دلم را به آفتابت نکشانیا مرا غرق در احساس کنیا چشم خمارم به شرابت نکشانیا مرا با خود ببر به شهرهای آیین, ...ادامه مطلب
عشق تو بغضی بیش نیست در گلویمچشم خمارت کرد طلسم و جادویماز عشق تو خیری ندید دل ساده ی مناما رسید از تو خنجری در پهلویمخیانت ها دیدم و روی برگرداندمو هرگز خم نیاوردم به ابرویمدر هنر عشق استاد بودیا, ...ادامه مطلب
تو نامم را به سرعت برده ای از یاد می دانمتمام خاطراتم داده ای بر باد می دانم و قلب تو برای عشق کوچک بودو بود از من تمام آن همه ایراد می دانم تو عاشق بودی و از عشق اینگونه گذر کردی؟!شکار تو، بوَد عشق و, ...ادامه مطلب
من چه هستم؟ به فنا رفته ای و در خیالِ مسخّره ای جا مانده یا توهّمی که،همیشه از حقیّقت می گوید یا سرابی ،که تنها گمشدگان آن را می بینند و یا،کتابی با صفحاتی از خیال و حروفی از وجدان که بر باد هوا نوشته, ...ادامه مطلب
از لحظه ای، که تو رفتی، زمان برای من کند شده و دیر می گذرد، در تمام خاطراتم، تو را می بینم و با کلماتی که از روح و ذهنم و اعماق قلبم،سرچشمه می گیرند، دلنوشته هایم را برای تو می نویسم،، نمی دانستم، که تمام لحظات زیبای با تو، خاطراتی می شوند، که در طول شبهای بی تو، روحم را، به آتش می کشند، ذهنم را آشفته، قلبم را نگران و بی قرار می کنند. جلیل- میاحے,از لحظه ای که رفتی,از لحظه ای که رفتی بارون داره میباره,از لحظه ای که رفتی سیاوش سهراب ...ادامه مطلب
قلب از یاد رفته ی من، به همه بگو! که تو از سنگ نیستی و مثل تمام قلبها، عشق می ورزی و عاشق می شوی، احساس میکنی و دوست می داری، وابسته و متنفر می شوی، شاد و غمگین می گردی و می شکنی، و هرکسی که، می آید و می رود، رد و اثری در تو به جا می گذارد، به همه بگو! چقدر آه و ناله می کردی و چه زجه هایی می زدی، و هیچ کسی صدایت را نمی شنید، به همه بگو! چقدر گریه می کردی و چه اشک هایی می ریختی، و هیچ کسی به آنها توجه ای نمی کرد، به همه بگو! که با قرار دادن حروف درکنار یکدیگر چه کلماتی و چه جمله هایی را خلق میکردی و از سکوت آنها، حرف هایت را می نوشتی، و همه آنها را می خواندند، اما معنا و مفهومش را نمی فهمیدند و بی تفاوت از کنارشان می گذشتند، جلیل میاحے,ای قلب دربدر از یاد مبر,قلب یادش میره پمپاژ ...ادامه مطلب
میخواهم از عشقت و احساسم بنویسم، روزی که تو را دیدم و نگاهم به چشمان تو افتاد، در قلبم، غوغا به پا شد و تمام حروف و کلمات دست به انقلاب زدنند و روایت عشق تو را بدون هیچ دروغ و خرافاتی نقل کردنند،و نوشتند، همیشه انتظار دیدن تو را می کشیدم وقتی که می آمدی،و تو را می دیدم از عالم وآقعی خارج،می شدم و در بین آسمان و زمین پرواز می کردم و محو تماشای تو و چشمانت می شدم، حالا که تو نیستی، من هر روز انتظار شب و تاریکی اش را میکشم، میدانی چرا؟ تا سر، بر بالین بگذارم و چشمانم را ببندم و آخرین صحبت هایت، صدای خنده هایت و نبض تو را بشنوم، تا آخرین آغوشت، آخرین بغل کردنت و صورت زیبایت را ببینم، تا خودم را در تاریکی شب مخفی کنم و برای تو و عشقت و تمام لحظه های زیبای با تو بودن گریه کنم. گریه ای که هیچکس نمی تواند عمق آن را بفهمد. جلیل - میاحے, ...ادامه مطلب